پنجره نگاه من

پنجره نگاه من

سلام.من ارتمیس هستم.تو این وبلاگ مینویسم. از هر چی.از خودم. روزمرگی هام.نوشته هایی که گه گاهی مینویسم. به نوعی یه وبلاگ شخصی.

دنبال کنندگان ۲ نفر
این وبلاگ را دنبال کنید
آخرین مطالب

سلام تمام دوست های بیشتر به نظرم خیالی. حال و احوال عوض شده. این روزا ادم خیلی متفاوتی از ادمی که اخرین پست اینجا رو نوشت هستم. فکر کنم این رو حتی از نوع نوشتنمم بشه فهمید. اما خب ما ادم هارو جون به جونمونم که بکنن بازم همونیم که بودیم. انگار یه چیزی توی اون ذات اولیه مون هست که بدجور همون اول شکل گرفته و غیر قابل تغییره. من از خودم خوشم نمیاد اما بدمم نمیاد. پس بزار اون ذات کذایی برونه برای خودش. با اینکه من یک تیشه برداشتم از دل سنگ ذاتم یه چیزی دربیارم. مثل اون هنرمند پیکره سازی که میگه من یک فرشته رو توی سنگ دیدم و درش اوردم. شاید ما هممون توی وجودمون یه فرشته داریم. شاید....

دوست خیالی من این روزا چطوری؟ چه کارایی میکنی؟ زندگی میچسبه یا تو به زور بهش میچسبی؟ میدونی، منظورم اون حالیه که که همش داری کارایی میکنی که دوست نداری و باید فقط بگذرونی. صبح که از خواب پا میشی فقط میخوایی بگذرونی که تموم شه. حالت جا نمیاد. پس هر روز صبح مجبوری خودت رو بچسبونی به زندگی.... 

امیدوارم این طور نباشه. من یه مدتی اینطور بودم و حالم خیلی بد بود. اگر اینطوری هرچقدرم سخت. حالتو درست کن. نزار چیزی خوشی لحظه هارو ازت بگیره.

همه ما توی سایه های اطرافمون غول هایی داریم از جنس تاریکی که همیشه و همه جا دنبالمون میکنن. یا ادمای خاصین یا خاطرات بدین یا هر چیز دیگه ای. دنبالمون میکنن و میترسوننمون. از خیلی چیزا. مثل دنبال کردن مسیر خودمون. رویاهامون. خودمون بودن. کشتنی نیستن. نمیشه نابودشون کرد. اما میشه رامشون کرد و باهاشون کنار اومد. نمیگمم مطلقا ترست از بین میره اما میتونی کاری کنی که جلوتو نگیرن.

این روزا دارم تمام زورمو میزنم این غولای قدرت گرفته زندگیم رو بزنم کنارو بلاخره توی جاده قشنگ و درست زندگیم بدوم.

دوست خیالی من....تو چطور؟ 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۱۷ خرداد ۹۸ ، ۱۸:۳۸
ارتمیس __

سلام

نمیدونم چرا اینجوریه....اما حتی الانم که بیشتر تلاش میکنم هنوزم دوستای خوبی ندارم. این حالتو دوست ندارم. این که تا بهم نیاز نداشته باشن میرن. این که فقط من به این که میتونیم دوست های خوبی باشیم فکر میکنم. حال همدیگرو فقط وقتی موضوعی برای حرف زدن باشه میپرسیم. حس میکنم روابطمون پسته .یا حداقل ادمایی که من باهاشون دوستمو ارتباط دارم. شایدم دارم یکه به قاضی میرم. شاید منم بدم و دارم این مسئله رو درباره خودم نادید میگیرم. 

نمیدونم....فقط خسته کننده و ناراحت کننده اس واقعا. خیلی. دلم میخواد زندگیم عوض بشه. براش در تلاشم. امیدوارم بشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۲۴ بهمن ۹۷ ، ۱۵:۵۸
ارتمیس __

توییتر، اینستاگرام....این همه اپ های باحال برای چرت و پرت گویی و به انتشار گزاشتنشون. اما بازم اینجا بهترین جاست. دوباره توی همون چاله قبلی افتادم. اما اینبار میام بیرون یا نه؟ همیشه از چاله چوله های زندگیم فرار میکنم. اما اینبار میخوام پرشون کنم که اگرم برگشتم عقب تو زندگیم، نیفتم تو همون چاله های قبلی. امیدوارم نکشتم و قوی تر بشم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۳ بهمن ۹۷ ، ۱۸:۱۰
ارتمیس __

سلام.

من شمارو نمیشناسم و شماهم من رو نمیشناسین. اما خب بازم دلم میخواد بنویسم.خیلی وقته این وبلاگو اپدیت نکردمو مطلبی نزاشتم. حقیقتا اولین بار که اینجارو ساختم بیشتر دنبال یک جا میگشتم تا حرف بزنم توش. مهم نبود چی بگم. صرفا انتشارشون بدم. مهم نبود چند نفر بخونن. البته وقتی میدیدم بازدیدام کمه ناراحت میشدم اما بازم برام دوست داشتنی بود. بعد رفتم اینستاگرام. اما نمیدونم....بلاگ نویسی فرق داره با همش. یه حس خوب داره که با اپ های جدید نمیشه داشتش.

خب گفتم دلم میخواست حرف بزنم. از ماجراهایی که اونموقع درگیرشون بودم خیلی میگذره. الان هم درگیری های جدید خودم رو دارم. انگار نمیشه بدون درگیری بود. همیشه یه چیزی هست که یکم شرایطو نچسب و ناخوشایند بکنه. دیگه یاد گرفتم باهاشون کنار بیام و سعی کنم از بخش های خوب زندگیم بیشتر لذت ببرم. امیدوارم شماهم حالتون بهتر و بهتر بشه این روزا.

این مدت پی بردم که زیادی اهمیت دادن به اینکه چی کار کنم و نکنم، کار احمقانه ای هستش. باید رها تر بود. باید بیشتر به این فکر کرد که ایا زندگی میکنیم یا نه. خوشحالیم یا نه. از خودمون راضییم یا نه. خب عمل کردن به چنین حرفایی با جامعه ای که توشیم سخته اما میشه. یکم روش کار کنیم میتونیم مسیر درستو برای واقعا زندگی کردن پیدا کنیم.

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۱۵ آبان ۹۷ ، ۱۵:۱۹
ارتمیس __
نوشتن
همیشه حرف از نوشتن میزنم. اما گاهی فقط نگاه میکنم. فکر میکنم و فکر میکنم و فکر میکنم. اما نمینویسم. یه جا خوندم یک نویسنده هر روز باید بنویسه.حتی یک روز هم نباید اینو فراموش کنه. درواقع درسته. و من دارم توی قهقرای پوچی میرم جلو. چیزی من رو نمیکشونه اونجا بلکه خودم دارم میرم جلو.نمیدونم بانی این تباهی چیه. شایدم بدونم. اما....نمیدونم چرا خودمو نجات نمیدم. یه زمانی مینوشتم. داستان. فن فیک. متن و حتی شعر. اما الان ....درونم خلائه. حرفایی، فکرایی، تصویر هایی رد میشن اما سریعتر از این که بخوام نسبت بهشون عکس العمل نشون بدم میپرن، محو میشن، میرن. شاید من خودمو گم کردم. مهم ترین چیزی که کمک میکرد بنویسم. تنهای چیزی امید داشتم کمکم کنه.
#آرتمیس
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۱ مرداد ۹۷ ، ۲۲:۰۶
ارتمیس __

این چندوزه هرکی رو میبینم. حالا چه دوست چه اشنا. نرسیده شروع میکنن از مشکلاتو بدبختی و گرفتاری گفتن. نمیزارن برسن اصلا. اصلا نمیپرسن چطوری تو؟ چه خبر؟ صرفا میگنو میگنو میگن. درسته هممون درگیریم اما همش غرغراشو سر بقیه نزنین. اونم چند ساعت پشت سره هم. باور کنین بقیه هم مشکلات دارن. فقط شما نیستین که درگیریو بدبختی دارین. اخه اصلا هم مهم نیست من چه حسی پیدا میکنم هی چیزای منفی میگن یا اصلا مهم نیست من ممکنه از این مکالمه خسته بشم!

تهشم میپرسه خب حالا به نظرت چیکار کنم؟ میگم نمیدونم این زندگیه توعه. خودت باید تصمیم بگیری.

میگه نه نه تو بگو نظرتو. بگو.بگو.بگو....

بعدشم که میگم نظرمو میگه خب تو مشکلات منو نداری.جای من نیستی.نمیفهمی که این حرف و میزنی!

یه جوری میگه انگار من ادم نیستم. من که همون اول گفتم نمیدونم. زندگیه خودته.


این کارا رو باهم نکنیم. زندگی به اندازه کافی سخت هست. ب هم حس مثبت بدیم. انرژی مثبت بدیم به جای له کردنه هم زیر حس منفی و خستگی.


#آرتمیس

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۲۴ تیر ۹۷ ، ۱۵:۳۴
ارتمیس __

زن ها گاهی اوقات حرفی نمی زنند چون به نظرشان لازم نیست که چیزی گفته شود!

تنها با نگاهشان حرف میزنند. اگر زنی برایتان اهمیت دارد از چشمانش به سادگی نگذرید! به هیچ وجه...


••سؤتفاهم

[سیمون دوبوار] 


۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۷
ارتمیس __




۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۱۰
ارتمیس __

داشتم با یکی حرف میزدم. حرف شد که اره دیگه تو این مملکت با درس نمیشه به جایی رسید. بیستو هشت سالش بودو نقاش ساختمون بود. از کارش ناراضی به نظر میومد. وقتی اینو میگفت من تو ذهنم یه بیستو هشت ساله دیگه اومد که با همون درس خوندن به جایی رسیده بود. جایی که الان کاملا از زندگیش راضیه. فکر کنم موضوع مملکتو جامعه و این چیزا نیست. اینه که کاریو انجام بدیم که دوستش داریم. نه چیزی که مادر و پدرامون میگن. نه چیزی عامه مردم الان میگن خوبه. نه چیزی که صرفا درامدش بالاس.

جدای از اون مسئله....امید چیزیه که کم داریمش. امید به زندگی. به اینکه خودمون قهرمان زندگیمون هستیم. که محیط نمیتونه مارو محدود کنه مگر این که خودمون بهش اجازه بدیم. خودمون نا امید بشیمو زندگیمونو بسپاریم دست جریان زمان.

حالا خودت فکر کن. ارزششو داره که زندگیتو اینجوری بده بره؟

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۰۷
ارتمیس __
گاهی اوقات که یک روز رو بد شروع میکنیم، همینطور بد هم ادامش میدیم. برای من این ری اکشنی به استرسه. که برنامه هام به هم ریخته. که هیچی درست نمیشه حالا و فکرای منفی دیگه. اما حقیقت اینه که هیچ کدوم از اون فکرای منفی واقعی نیستن و با کمی ارامشو اراده میشه روز عالی رو داشت.به خودت اعتماد کن.^^
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۹ ارديبهشت ۹۷ ، ۲۱:۰۶
ارتمیس __

جدیدا یک کتاب خوندم.کلا پوکر شدم:/

کتاب قهوه سرد اقای نویسنده....تو کتاب شخصیته یه جا میگفت گاهی بهتره یه فیلم خوبه نصفه ببینی تا یه فیلم خوب با یه پایان بد. کتابش خودش اثبات حرفش بود:|

چرا؟!! شروع به اون خوبی....ادامه ی خوب.....پایان کلا نابود کننده

البته این نظر منه. این حسیه که این کتاب به من داد.

نویسنده مشخصا قلم  خوبو گیرایی داشت اما انگار نمیدونسته داستان داره کجا میره وقتی مینوشتتش. انگار نمی دونسته اخرش میخواد چی بنویسنده برای پایان و وقتی به اخرش رسیده صرفا کتابو تموم کرده. حتی رمزشم. انگار بیشتر هدف وجوده رمز خاص کردنه کتاب بوده تا رسوندنه مفهومه خاصی یه خواننده.

حالا من اینقد اعتراضی حرف میزنم، بازم بگم این حسیه که کتاب به من داد. شاید یک نفر واقعا کتابو دوست داشته باشه

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۲
ارتمیس __
آدم ها دیگر برای سر درآوردن از چیزها وقت ندارند 
همه‌چیز را همین جور آماده از دکان ها میخرند؛
اما چون دکانی نیست که دوست معامله کند٬آدم ها مانده اند بی دوست
 
از کتاب شازده کوچولو 

 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۱
ارتمیس __

من خودخواهی ادما رو در ببن صفحات زندگیم تا الان دیدم. خودخواه واقعی هیچ وقت همیشه و همه جا خودشو به بقیه نشون نمیده.خودخواه واقعی مواظبه که بقیه نفهمن که خودخواهه تا که بد نبیننش. اون مراقبه که وقتی داره فقط از خودش مراقبت میکنه بقیه اینو نفهمن. این ادما مهربونیشون به بقیه هم خودخواهانس.دنیای ما پره ازین ادما....اما خب کاری هست که بشه کرد؟

چی میشه که این طوری میشه...یک ادم میتونه اینقدر خودخواه باشه.من به ذات اعتقاد ندارم. که ذات یکی از اول خراب بوده. اگرم چیزی به نام ذات وجود داره از اول خراب نیست. کم کم خراب میشه....

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۵۰
ارتمیس __

سلام. میخوام یه کتاب بهتون معرفی کنم. کتاب خیلی خوبیه و به نظرم کتابیه که به خیلی از دانش اموزا و محصلا میتونه کمک کنه

کتاب " استرس امتحان،نگران نباشید" نوشته ی "سو دُرلند"

کتابیه که برای کاهش اضطراب امتحان کمک خوبی میتونه بهتون بکنه^^

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۹
ارتمیس __

از یکی شنیدم که یکی رو میشناسه که تو بدترین شرایط باز هم خودشو نجات داده. نه تنها خودشو بلکه خانوادشو هم بالا کشیده و عملا کار هایی رو کرده که برای منو دوستام خیلی عجیب بوده. اسما میگفت اگر به جای اون بودش خیلی زود کم میاورده و تسلیم میشده.اینکه حتی خانوادت پشتیبانت نباشنو اما تو بازم پیشرفت کنی و بعد...هوای اون خانواده رو داشته باشی عجیبه برام. چرا کمکشون کرده وقتی اونا تنهاش گزاشتنو اینطور که دوستم میگفت حتی الانم خیلی مهربونو خوب نیستن! اما اون بازم وقتی موضوع زلزله پیش اومده بود خیلی نگرانشون شده بود.میشه اینقدر نسبت به بقیه مهربون بود?

حالا من گاهی اینقدر نا امید میشم که به نظرم هیچ چیز ممکن نیست و هیچ چیز رو نمیشه نجات داد و وقتی که این زندگی های تیره ترو میبینم که شخصیت اول داستانش خودشو نجات داده و خودش سیاهی ها رو سفید کرده ....نمیدونم....حیرت میکنم.شاید اسمه حسی رو که بهم میده بشه گزاشت حیرت. خب اخه ....گاهی فکر میکنم که من شخصیت اصلی زندگی خودمم نیستم.یه فیکم که اداشو دارم در میارم. اشتباه نکنی. ادم مقلد و الگو برداری نیستم اما انگار جنس اصلی هم نیستم. خوشبینانش اینه که جنسیم که هنوز برندش برند نشده! معروفو شناخته شده نشده. حتی بین اطرافیان نزدیکش. شاید منم یه روز بتونم سیاهی های زندگیمو سفید یا حداقل رنگی بکنمش.شاید قرمز.شاید سبز.شاید ابی....
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۹
ارتمیس __

سلام.خب دلم میخواد یکم بنویسم و سعی کنم کمکتون کنم که یکم ارامشتون بیشتر بشه.حدودا دو ماه دیگه کنکورای سراسریه. هرکدومتون توی یک رشته ای دارین به طور جدی تلاش میکنین. یه عده فارق التحصیل هستنو یه عدتون سال اولتونه.

تا الان یه عالمه وقت گزاشتین و تا اینجا خوندین. این دو ماه رو هم تلاشتونو بکنین. شماها تلاشتونو بکنین، خداهم کم نمیزاره. ببینه شماها دارین تمامه تلاشتونو میکنین کمکتون میکنه. به خدا توکل کنین. حتی اگرم قبول نداری این حرفمو اینو قبول داری که حداقلش یه حس ارامش مفید توکل کردن بهتون میده.

به بقیه فکر نکنین. کنکور در عین این که یه رقابت جمعیه که سطح بقیه هم توش مهمه، یه رقابت با خودتون هم هست.تو درصداتو بکشی بالا جایگاهت تغییر میکنه. چون کلا میانگین درصدا توی هرسال به طور خیلی عجیب غریبی تغییر نمیکنه. نمیگم اصلا تغییر نمیکنه. کلا منظورم اینه که تو کاره خودتو بکن به بقیه کار نگیر. بازم موفق میشی. ارامشت تو این دو ماه خیلی مهمه که بازده خوندنتو نیاره پایین.

به خودت ایمان داشته باش.چرا فکر میکنی نمیتونی؟ ببین اینا تو ذهنته. بندازشون بیرونو مثل بولدوزر برو جلو.تو میتونی!

یکم به خودت سختی بده. صبحا زودتر پاشو. بیشتر بخون. نه اینکه زیاده روی کنی و خودتو بکشی برای درسات طوری که کم بیاری تا کنکور. اما ببشتر تلاش کن.وقت کمی نیست دو ماه. اما زیادم نیست. میتونی ازش مفید بهره برداری کنی یا که فوق العاده!

 

امیدوارم حرفام بهت کمک کنه. من میدونم که تو میتونی. فقط اگر خودتم اینو قبول داشته باشی.

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۶
ارتمیس __

کارهامونو به تعویق میندازیم.به دو روز بعد. هفته دیگه. دوماه دیگه یا سالای بعد که شرایط شاید بهتر باشه.اما...کی میدونه تا کی زندس.کی میتونه بگه اینده براش چه خوابی دیده.هممون این کارو میکنیم. به دلیل منطق. برنامه ریزی. این که الان این کارو بکنم بهتره. اما حسرت های اینده رو چی? این که بعدا شاید اصلا از اون کار دیگه خوشت نیاد. شاید دیگه تواناییشو نداشته باشی.شاید دیگه اصلا نشه...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۴
ارتمیس __

یکی بود یکی نبود. چشمایی که خسته بود. بیدار بود اما باز نبود. از پشت پلکای بستش. از توی تاریکی محو دیدش. نوری رو حس میکرد که پلکاشو گرم کرده بود.تاریکی پلکشو با رنگ هایی طرح زده بود. چشم ها بی هدف طرح هارو میدیدن. رنگ هایی که تو هم به خاطر نور قاطی شده بودن. رنگ ها کم کم شکلی به خودشون گرفتن. نوری به خودشون گرفتن. چیزایی که ساختن...اسمش رو گزاشتن تخیل. دیگه مهم نبود چشم ها بازن یا بسته. تخیل دنیارو رنگ میکرد و به چشم ها نشونش میداد.

#ارتمیس

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۸ ارديبهشت ۹۷ ، ۱۱:۴۳
ارتمیس __